کد مطلب:35456 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:265
به مانند یك هاله بر گرد ماه غبار یتیمیش بد جلوه گر نبوغ و بزرگی بدان روی ماه بدان گونه آن چهره، تابنده بود كه این طفل زیبا بدین رنگ و آب اساس جهان را دگرگون كند بسان یكی گوهری پر بها نهال وجودش كه خود ناب بود نژادش ز پر مایه پیغمبران به دامان شایسته نسوان پاك عمویش، ابوطالب پر هنر كه این پر بها گوهر آبدار همی اندك اندك چو نیرو گرفت به گردش جهانی فرومایه دید پس آغاز در سیر و گردش نمود زمانی همانند پیغمبران چهل ساله بود آن مه پر بها چهل ساله مردی به دنیا غریب [صفحه 21] به پیكار اعراب خونخوار شد به عصری كه دنیا پر از جنگ بود جهان شد پر آوازه اش ناگهان به عصری كه اعراب از چوب و سنگ نوایش چو تندر، جهان كوب گشت عرب شد به بدخواهیش همزبان بدو سنگ بارید و هم ناسزا نمود آن چنان استقامت به كار جهان شد ز قرآن چنان غرق نور سحاب جهالت زدود از سپهر عرب را بیاورد در شاهراه كه در جهل و فسق و جسارت بدند چو باران رحمت، كلامش مدام ز بیراهه، خود كاروان بشر دگر مالداران دور از خدا كه میراث غارتگران داشتند بدان مال كز غارت دیگران به دهقان بسی فخر بفروختند به فرمان حق، ختم پیغمبران بشر از نر و ماده، زرد و سفید به هر رنگ و هر شكل و هر نقش و ساز هر آن كس به پرهیز نامی بود قوانین موهوم در خاك كرد بدانسان بیامیخت با مومنان معرف نمی كرد اگر ذكر نام در اینجا علی دوستدار خدا همی بود موسی، شبان شعیب [صفحه 22] چو آن گله از آب سیراب كرد به پای درختی تن خود رها مسیحا كه بر مرده جان می فزود همی بالشش بود در زیر سر چراغش كه پر نور و پر تاب بود چنان جسم را داده بد پرورش نه خدمتگزاری و نه مركبی سراینده ی حق كه داود بود محمد كه بد ختم پیغمبران چو زین دهر شد سوی دیگر سرا در آن لحظه مرگ بد گرسنه همه عمر چون بندگان سیاه به دست خود آن پای افزار خویش اگر با رفیقی شدی رهسپار پیاده سواره نمودی به هم یك از همسرانش به درب سرا پیمبر چو آن پرده دیدی به چشم كه این پرده از كوخ پیغمبران كه این پرده با رنگ و نقش و نگار چو آزادگی، غیر فرهنگ نیست همی گفت ای ساكنان زمین نباشد به دنیا مرا حرص و آز چنان است پر وصله پیراهنم مرا گفت یك روز آن نامدار بگفتم كه آهسته باش ای كریم شما ای همه بندگان خدا بترس و بپرهیز از حرص و آز [صفحه 23]
به خردی ز دیدار مام و پدر
چو محروم شد سید نامور
به رخسار آن كودك بی پناه
كز آن چهره ی خوب شد خوبتر
نمودار بد زان دو چشم سیاه
كه هشدار ایام آینده بود
به گیتی نماید یكی انقلاب
پریشانی و شرك بیرون كند
كه پرورده در كان گیتی خدا
ز تقوا و از علم، سیراب بود
بزرگ و پر آوازه در این جهان[1].
نمو كرد آن گوهر تابناك
به خدمت ورا بسته بودی كمر
ورا از برادر بدی یادگار
به اطراف و اكناف خود خو گرفت
ز تقوی و اخلاق بی مایه دید
به هر گوشه هر چیز كاوش نمود
به كار شبانی نمود امتحان
كه پیغمبرش خواند ناگه خدا
ز اقوام و افراد بد بی نصیب
به فرمان یزدان به پیكار شد
به ویژه عرب مایه ی ننگ بود
كه یكتاست پروردگار جهان
خدایان همی ساختی رنگ رنگ
ز هر گوشه دنیا پر آشوب گشت
به جنگش ببستند هر سو میان
نترسید و شد متكی بر خدا
كه اسلام چون كوه شد استوار
كه دیگر كتب شد چو اجرام دور
چو دیدند اعراب آن خوب چهر
جدا كردشان زان گذشت سیاه
شب و روز در قتل و غارت بدند
همی آتش فتنه را كرد رام
به راه سعادت كشید آن پدر
جهانخواره ی ناكس بی حیا
بسی سیم و زر بر هم انباشتند
شده جمع در دست مستكبران
ستمدیده را جان و دل سوختند
بفرمود بر توده ی مومنان
خداوند گیتی ز خاك آفرید
ندارند بر یكدیگر امتیاز
به درگاه یزدان گرامی بود
به اسلام تبعیض را پاك كرد
كه گر ناشناسی گذشتی بر آن
ندانست آن كس، محمد، كدام
همی یاد كرد از دگر انبیاء
كجا كار كردن همی بود عیب
تن خسته از كار بی تاب كرد
نمود و همی خواست نان از خدا
به هر گوشه از خاك بستر نمود
به هر خوابگه، سنگ كوه و كمر
به هر شامگه شمع مهتاب بود
كه هرگز نمی خواستی نان خورش
به جز دست و پایش نجست آن نبی
خود از لیف خرما سبد می نمود
نهادند گردن به حكمش مهان
نبودش نه كاشانه نی سربنا
كجا بود در فكر بار و بنه
نشستنگهش بود بر خاك راه
بزد بخیه هرگاه گشتی پریش
برهنه خری را كه می شد سوار
نمی گفت ز اندازه بیش و كم
یكی پرده آویخت سنگین بها
برافروخت چهر و عیان كرد خشم
به یك سو نه ای بانوی بانوان
به كوی نبوت نیاید به كار
فرستاده را حاجت رنگ نیست
ببینید پیغمبر راستین
به جز لقمه ای نان ندارم نیاز
كه شرم آید از پاره دوز این منم
كه این ژنده جامه به یك سو گذار
سبكبار آسان به منزل رسیم
بدین پیشوایان كنید اقتدا
به هر كار كن تكیه بر بی نیاز
صفحه 21، 22، 23.